▫️روز هفتم - خاموشى‌های من

ولو شده‌ايم توى خانه. امروز ٩ تا ١١ برق دفتر مى‌رود و ما به جاى اينكه برويم دفتر و از بى‌برقى حرص بخوريم مانده‌ايم خانه از دست گربه‌هايمان حرص مى‌خوريم. ساعت خاموشى را توى سامانه برق من چك كرده‌ام. يك عنوان شاعرانه به نام خاموشى‌هاى من افزوده‌اند به ستون سمت راست سامانه و اصلا هم منظورشان وقتهايى نيست كه روشناييهاى درونت رنگ باخته و خاموش شده‌اى. قرار هم نیست کسی در این خاموشی‌هایت به دادت برسد. منظورشان دقيقا خاموشى‌هاى توست. خاموشى‌هاى تو. 



من هنوز خانه‌ام. گربه كوچكتر كه به وضوح هوش كمترى از گربه بزرگتر دارد يك تكه موى خودش را كه افتاده زمين دارد مى‌خورد كه از دهنش بيرون مى‌كشم. گربه بزرگتر به زور هيكل پشمالويش را چپانده توى يك جعبه كفش و با نگاه عاقل اندر سفيه به من نگاه مى‌كند. من دنبال گربه كوچكتر مى‌كنم و تكه مو را از دهنش مى‌كشم بيرون. گربه بزرگتر جورى نگاهم مى‌كند انگار بگويد خب كه چى؟ تو كه بروى باز يك جا يك چيز آشغالى پيدا مى‌كند كه بخورد. در خانه ما جنگ بين ما و بلاهت گربه كوچكتر دائمى است. هر چيزى كه دم دست بگذارى، مشروط بر اينكه آشغال باشد مى‌خورد. پلاستيك هر چيزى را مى‌خورد. چسب دور جعبه‌ها. نخهاى بلند و كوتاه. پاكت چيپس يا هر كوفت دور ريختنى را مى‌خورد و خيلى وقتها هم يك برگ كاغذ را برمى‌دارم دور بريزم و مى بينم نصفش نيست كه بله بچه نصفش را خورده و يك ليوان آب هم رويش. حالا ناراضى از اينكه نگذاشته‌ام مو بخورد رفته روى صندلى و دارد چپ چپ نگاهم مى‌كند. 


بى‌برقى در دفتر معمارى يعنى اصولا كار خاصى نمى‌شود كرد. چند روز پيش تصويرى ديدم از آتليه‌هاى قديمى كه مهندسها با دست نقشه‌كشى مى‌كردند. سال ٧٤ وقتى من رفتم كارآموزى، اتوكد پديده‌اى نوظهور بود. دفتر ما دو طبقه كامل آتليه نقشه‌كشى داشت با يك سرى مهندس عتيقه مال عهد دقيانوس كه با راپيد روى كالك نقشه مى‌كشيدند. معمارى. تاسيسات. برق و سازه. همه را با دست مى‌كشيدند. من رفتم توى آتليه كوچكتر كه كار با اتوكد را ياد بگيرم. ٨ نفر توى آتليه كار مى‌كردند كه همه سيگارى بودند. من فقط ١٩ ساله بودم و هر روز كه مى‌رفتم خانه بوى سيگار مى‌دادم. خانواده‌ام آنقدر مطمئن بودند به من كه كسى يك بار هم چك نكرد ببيند من واقعا دارم در يك اتاق كوچك با يك سرى دودكش كار مى‌كنم يا سيگارى شده‌ام. قبل از آن رفته بودم كلاس اتوكد و چيز خاصى هم ياد نگرفته بودم ولى كارآموزى توى دفتر معمارى كاملا موثر و آموزنده و اصولى بود. يكى دو ماه بعد به من گفتند كه ديگر مى‌توانم براى ساعتهايى كه كار مى‌كنم حقوق بگيرم و من از غرور باد كردم. همكلاسيهاى دانشكده من تقريبا هيچ‌كدام اتوكد نمى‌دانستند و استادهاى ما در دانشگاه هنوز داشتند با اين پديده موهوم مى‌جنگيدند. جنگى كه آخر با چندين كشته و مجروح از تيم اساتيد مغلوبه شد و اتوكد پيروز بر صدر نشست. پايان ماجرا. عمر ميزهاى نقشه‌كشى و راپيد و كالك خارج از دانشكده تمام شد و آن مهندسهاى عتيقه همه بازنشسته شدند. 



من و اتوكد دوستان خيلى قديمى هستيم. اتوكد هرگز مرا نااميد نكرده. هرگز غمگينم نكرده. هرگز كارى را كه مى‌توانسته خودش انجام بدهد به من نسپرده. به چشم من اين رفيق تقريبا ٣٠ ساله بهترىن نرم‌افزار جهان است. يار و ياور من.



حالا برق نيست و يار كهنه من نمى‌تواند به داد من برسد. براى همين من هنوز راه نيفتاده‌ام بروم دفتر. هنوز دارم با گربه‌هايم كل كل مى‌كنم و اين وسطها به دختر ١٩ ساله‌اى فكر مى‌كنم كه اولين حقوقش را گرفته و آنقدر خوشحال است كه انگار دنيا را به او داده‌اند. دنيا را به او داده‌اند. دنيايى پر از مسئوليت و دويدن با چاشنى بوى سيگار. مثل هميشه رفته راه سختتر را انتخاب كرده كوچك بى‌عقلم. مثل هميشه مغرور از ايستادن روى پاهاى خودش دنيا را به مبارزه طلبيده. مسلح به اتوكد و مقدار زيادى معصوميت آغشته به بوى سيگار.


برايش پيشگويى مى‌كنم، براى ١٩ سالگى‌ام. برایش از روشنایی و خاموشی‌های من می‌گویم:


زندگى‌ات تا سى سال بعد همين خواهد بود. به جز معصوميتت كه از دست خواهد رفت و بوى سيگار كه به خاطر اضافه شدن شعور سيگاربها و آگاهى بقيه از محيط كار حذف خواهد شد. زندگى‌ات كمابيش همين خواهد بود. با اتوكد به جنگ جهان خواهى رفت و جهان تو را له خواهد كرد. 


شيدا

٢٩ آبان ١٤٠٣


t.me/Mrs_Shin

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

حجم کوچک دلنگرانیهای آینده