▫️معنای چهارم : آیین‌ها



ما در خانه پدری همیشه جمعه‌ها ماهی می‌خوردیم. صبحهای جمعه، صبحانه خانوادگی داشتیم که تخم‌مرغ عسلی داشت و جا تخم‌مرغیهای ملامین قرمز حتما جز وسایل روی میز بود. جمعه غروبها وقتی کوچکتر بودیم، بابا پاپ‌کورن درست می‌کرد و صدای ترکیدن دانه‌های ذرت با بوی خوش داغش، غروب جمعه را می‌شست و می‌برد. حالا که دارم می‌نویسم فکر می‌کنم چرا همه آیینهای ما، جمع شده بود روز جمعه؟ لابد چون در سالهای کودکی من، پدرم ساعتهای زیادی کار می‌کرد و زیاد خانه نبود. 


من ماهی خوردن ظهر جمعه را دوست نداشتم. بزرگتر که شده بودم جمعه ظهر فرار می‌کردم خانه یکی از دوستان نزدیکم و در خانه آنها غذا می‌خوردم. بعد از ازدواجم دلتنگی برای خانه پدری، از دلتنگی برای ناهارهای جمعه شروع شد و ماهی. فکر می‌کردم فقط منم که اینطوری فکر می‌کنم تا اینکه یک بار برادرم تعریف کرد که گاهی می‌رود بازار ماهی‌فروشها و فقط قدم می‌زند و بو می‌کشد.

دلتنگی برای خانه و خانواده را خلاصه می‌کنیم در ماهی. ماهی برای ما ظهر جمعه است و کودکی و سبکی. 


آیینهای دم دستی تکراری جوری به فراتر از خودشان وصل می‌شوند. به مفهومى عميقتر و بامعناتر. 


بچه كه كوچكتر بود ما چندتايى آيين كوچك داشتيم اما فقط مال من و بچه بود. شهر كتاب رفتن بعد از پارك و قدم زدن لابلاى لوازم التحرير و كتابها و اسباب بازيها و كتاب كودكانه كوچكى خريدن. اما من هيچوقت غذاى بخصوصى را روز بخصوصى از هفته درست نكردم. برنامه منظمى براى چيزى نداشتم. هر برنامه‌اى مقطعى بوده و آنقدر طولانى نشده كه آيينمان شود. بچه، وقتى از اين خانه برود و دل‌تنگ شود، آيينى ندارد كه حس كودكى‌اش را به او برگرداند و اين تقصير من است. 


شيدا

٦ بهمن ١٤٠٣

Popular posts from this blog

روز بیست و ششم : به غول چراغ جادو بگویید

حجم کوچک دلنگرانیهای آینده

من هرگز مهاجرت نمي كنم ... من فرزند يك مهاجرتم