معنای یک: نوشتن
«آفاق را گردیدهام، مهر بتان ورزیدهام
خوبان فراوان دیدهام، اما تو چیز دیگری»
نوجوان که بودم، فکر میکردم هر کدام از ما براى يك هدف مشخص به دنيا آمدهايم و رسيدن به آن هدف است كه به زندگى ما معنا مىدهد. فكر مىكردم يك روز، با يك شهود عجيب خواهم فهميد كه هدف غايى من در جهان چيست. احتمالا تحت تاثير خواندن كتابهاى كاستاندا بودم كه در آن دوره دست همه بود. اما سالها گذشت و شهود من نيامد كه نيامد. درس خواندم. رفتم دانشگاه. از همان اولين يادداشتهاى ده دوازده سالگى نوشتم و نوشتم و نوشتم. در دفترهاى يادداشت. گوشه كتابها و جزوهها و خيلى بعدتر در فضاى مجازى.
تا قبل از شبكههاى اجتماعى مخاطب يادداشتهاى من، دوستان درجه يكم بودند. يادم هست كه دفترم را مىدادم به كاتى و او با صداى بلند، يادداشت مرا مىخواند و يادداشت من، با صداى او جان مىگرفت و زيبا مىشد. من گوش مىدادم. يادداشت كه تمام مىشد، كاتى هميشه حرف مهربانى براى زدن داشت. شايد براى همين تشويقهاى نرم و مهربانى بىحد او بود كه من جرات كردم نوشتههايم را در معرض مخاطبهاى جديد قرار بدهم.
بعد از شبكههاى اجتماعى و فراگير شدن اينترنت و ظهور وبلاگها ( دامته بركاته) نوشتن در وبلاگ جز ثابتى از زندگى من شد. نوشتنى كه با يادداشتهاى توى دفترچهها فرق داشت. اين مسير بيست و اندى ساله، مسير رشد من بود.
نوشتن شد سهم من از شناختن خودم. از بررسى جهانم. از مشاهده دنياى اطرافم. ديگر به شهود نياز نداشتم تا بفهمم كه نوشتن، همان كاريست كه من بهتر از بقيه كارها در زندگىام انجام مىدهم. نقطه قوت من همينجا بود. روى صفحه سفيد و كنار كلمهها.
نوشتن شد چيزى كه به زندگى من معنا مىدهد و مهمترين پايگاه نوشتنم وبلاگ شد و وبلاگ ماند. سال ٨٧ اولين داستان از من در مجله همشهرى خانواده چاپ شد و بعد داستانها و يادداشتهاى زيادى براى سالها در مجلات و روزنامههای مختلف نوشتم. الان هم تك و توك سفارشهايى مىآيد و مىنويسم. ستون ثابت همشهرى را بعد از مهسا كنار گذاشتم. دو تا كتاب چاپ شده دارم، ميهمانى خداحافظى كه سال ٨٨ چاپ شد و نشر هيلا چاپش كرد و گوشوارهها كه سال ٩٨ چاپ شد و نشر روزنه چاپش كرد. با اينكه كتابهايم را خيلى دوست دارم ولى هيچ كدام از اين روشهاى نوشتن براى من جاى وبلاگ را نگرفت كه نگرفت.
وبلاگ همان پنجره شخصى من رو به روى مخاطب محدود ماند كه ماند. وبلاگ واگويههاى سختترين شبهاى مرا در خودش جا داد. شعفم از اولين كلمات پسرم را و كل مسير زندگىام را. وبلاگ عزيز شد و عزيز ماند. چون آينه اى شد كه در آن خودم را ببينم و بشناسم. مسيرى كه طى كرده ام را از ياد نبرم و خودم را بهتر بشناسم. وبلاگ جایی شد که من با مخاطبم رو در رو شدم و رو در رو ماندم.
در يك سال اخير بارها از من پرسيده شده كه چرا در وبلاگ مىنويسم؟ چرا نمىبرم نوشتههاى خودم را كتاب كنم؟ اصلا چرا بايد يكى بنويسد بعد نوشتههايش را در معرض ديد بقيه بگذارد؟
من نمىتوانم به كسى كه همچين سوالى مىپرسد جوابى بدهم. نقطه شروع پرسش او غلط است. من آزادم كه بنويسم و آزادم كه در هر فرمى كه دلم مىخواهد بنويسم و وبلاگ، بين تمام فرمهاى نوشتن كه امتحان كردهام براى من جذابترين بوده و جذابترين مانده.
من در وبلاگم، در شخصيترين نقطه زندگيم هستم. در آشناترین جای جهانم ایستادهام. من اینجا حرف میزنم. من اینجا زندگی میکنم.
شیدا
۲ بهمن ۱۴۰۳