روز چهلم : «به پایان آمد این دفتر»طور ولی فیلان...
در دوران اوج بلاگستان، این شعر عنوان خداحافظی ملت از وبلاگهایشان بود. یک روز که میرفتی مثل همیشه وبلاگی که دوست داری را دنبال کنی میدیدی که ای بابا دفترشان به پایان رسیده و معمولا هم حکایتی باقی نمیماند که بخواهد ادامه پیدا بکند یا نکند. قصه من فرق میکرد همیشه. برای من نوشتن، جزئی از خودم بوده و هست و خواهد بود. اگر ننویسم یعنی نیستم. یعنی وجود ندارم. از معدود چیزهاییست توی زندگی که معنای زندگیام را بهش سنجاق کردهام. نمیدانم چرا نوشتن برایم اینطور است. معماری انگار همیشه یک شغل است. یک منبع درآمد و البته وقتهایی که پروژههای خوب کار میکنم حال بهتری دارم ولی آن چیزی که منم یعنی «آن کسی که مینویسد»
چله، تمرین پیوسته نوشتن است. تمرین اینکه در هر روز معمولی پر ترافیک پر تنش چیزی پیدا کنی که ارزش نوشتن داشته باشد. چیزی که بتوانی چند خطی سیاه کنی. این تمرین، در دنیای نوشتن مهم است. پیوسته نوشتن ازچگونه نوشتن گاهی مهمتر است. برای اینکه با کمتر نوشتن، مهارت دست کم میشود. همین اتفاق برای من افتاده بود. برای اینکه مدتی بود که ننوشته بودم و چله اول برایم این مشکل را برطرف کرد. چله دوم هم که به مناسبت هزارتایی شدن خوانندههای اینجا شروع شد، ادامهاش داد.
بهرحال، شیدا جایی نمیرود. از نوشتن دست برنمیدارد. دفترش را به پایان نمیبرد. تا وقتی که بتواند مینویسد. بنابراین تمام شدن چله، علامت هیچ چیز خاصی نیست. تمام شدن چله فقط یعنی تمام شدن چهل روز پیاپی نوشتن همین.
در همینجا و همین صفحه در خدمتتان خواهم بود. تا عمری باشد خواهم نوشت. تا وقتی که کسی بخواند و حالا نزدیک هزار و صد نفر خواننده اینجا دارم. هر چند که در دوران اوج بلاگستان عدد خوانندهها عددی 4 یا 5 برابر این بود ولی این سیر آهسته و پیوسته این کانال، برای من خوشایند بوده. 7 سال است که در تلگرام هم هستم و 7 سال طول کشیده تا تعداد خوانندهها 4 رقمی شده بالاخره...
ممنونم که هستید...
ممنونم که به هر شکلی با من همراهی میکنید...
ممنون از نظرات شما به خصوص و عذرخواهی میکنم که توی شلوغی روزها گاهی بعضی نظرات، بیجواب ماندهاند...
این چله تمام شد... حکایت همچنان باقی است...
شیدا
8 بهمن