Posts

◽️روز چهارم : «کفشهایم کو؟»

وقتی یک رویای خاص مدام در خوابهای شما تکرار می‌شود یعنی اشاره به چیزی عمیق در روان شما دارد. معمولا این خوابها ریشه در اتفاقات یا خاطرات سالهای دور کودکی دارند. وقتی که دانش کم ما از جهان، درک وقایع را برای ما سختتر کرده بود. اینها حرفهای من نیست. برداشت من از حرفهای «کارل گوستاو یونگ» در کتاب «انسان و سمبلهایش» است که سالها پیش خواندم.  خوابهای تکرارشونده از نظر یونگ مهم هستند و باید ریشه آنها را در ترسها و خاطرات قدیمی پیدا کرد. من یک رویای تکرار‌شونده قدیمی داشتم در همه سالهای زندگی‌ام. ماجرا از این قرار بود که اگر مضطرب بودم در قسمتی از خوابم بیرون از خانه، متوجه می‌شدم که پابرهنه‌ام. بعد که می‌رفتم دنبال کفش هیچ کفشی که اندازه‌اش به پای من بخورد پیدا نمی‌کردم و این مرا خیلی می‌ترساند. بیدار که می‌شدم فکر می‌کردم چرا این پابرهنگی ترسناک هی در خوابهای من تکرار می‌شود و اصولا چرا ترس و اضطراب در خوابهای من اینطور خودش را نشان می‌دهد.  خیلی به گذشته‌ها فکر کردم ولی ریشه این خواب را پیدا نکردم تا سالها بعد که داشتم از خاطرات جنگ می‌نوشتم. خاطره‌ای یادم آمد و زنگ زدم به مادر...

◽️روز سوم - زبان مادربزرگى

آهنگهاى غمگین آذرى در من حال عجيبى ايجاد می‌کنند. بعضی وقتها چشمهایم اشک‌آلود می‌شود و جایی در عمیقترین نقطه جانم را آتش می‌زنند. چند روز پیش فکر کردم این همه عطش من به زبان آذری از کجا می‌آید؟ بهرحال زبان مادری من ترکی استانبولی است ولی من یک مادربزرگ آذری‌زبان داشتم که پر بود از شعرها و مثلهای آذری. آهنگ و لهجه آذری مرا پرتاب می‌کند به دوران خوش مادربزرگ داشتن انگار. به وقتی که زندگی ساده بود و والدینم جوان بودند انگار.  در آهنگ آذری مادربزرگ من زنده می‌شود. موهای سفید مادرم سیاه می‌شوند و همه خانواده در آن اتاق پذیرایی کوچک جمع می‌شویم به خنده. ما نوه‌ها روی کوه تشکها سرسره بازی می‌کنیم و ساعت آونگ‌دار چوبی بزرگ بالای میز غذاخوری روی دیوار است. مبلمان سبز سدری است و روی بوفه عکسهای عروسی خاله‌ها و داییم در قاب عکسهای کوچک کنار هم است. با یک عکس بزرگ از دایی جوانمرگم که پس‌زمینه عکس قرمز رنگ است. من شبها به عکس بزرگ دایی‌ام نگاه می‌کنم تا خوابم ببرد.  چرا آن میز غذاخوری ۸ نفره را در آن خانه فسقلی نگه می‌داشتند خدا می‌داند. ما هیچوقت آنجا غذا نمی‌خوردیم. مادربزرگم یک میز ت...

روز دوم - کلاغ دم سیاه احتمالا جنگ‌زده

توی کلینیک دامپزشکی منتظر جواب آزمایش دومان بودم. کلینیکش از کلینیکهایی که برای خودم رفته‌ام خیلی منظم و مرتب‌تر است. یک ال‌سی‌دی بزرگ در سالن انتظار دارند که دقیقا موقعیت هر کس را در صف هر کاری نشان می‌دهد. چون کلینیک بخشهای مختلف دارد. مثل داخلی، آزمایشگاه، آرایشگاه، رادیولوژی، جراحی و پرندگان.  برای همین کسی سر وقت منشی نمی‌رود تا بپرسد نوبتش کی می‌رسد. بهرحال هر دو تا گربه‌ام ویزیت شده بودند و حالا باید صبر می‌کردیم تا جواب آزمایش آماده شود و دوباره به دکتر نشانش بدهیم.  کنارمان دو مرد نشسته بودند که بهشان می‌آمد پدر و پسر باشند. مرد در سالهای میانی دهه ششم زندگی‌اش و پسر سی سالی جوانتر. یک ظرف پلاستیکی دردار بزرگ همراهشان بود که درش را تا نیمه کنار زده‌بودند. توی ظرف دستمال انداخته بودند و یک کلاغ، توی ظرف بود. داشتم قدم می‌زدم که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و رفتم کنارشان. پرسیدم که کلاغه چی شده و چرا آورده‌اندش اینجا؟  پسر گفت که کلاغ را سه هفته پیش وسط کوچه پیدا کرده‌اند در حالی که افتاده بوده. برداشته‌اند آورده‌اند دامپزشکی. اینجا بعد از تصویربرداری فهمیده‌اند که...

◽️روز اول - خر داغ کردن صبحگاهی

در بالکن را که باز کردم، بوی دم و گرما و پختن چیزی پیچید توی سرم. ساعت ۸ نشده بود پس کباب درست کردن همسایه بالایی منتفی بود.  گلهای بالکن را روی دور تند آب دادم. نه برگهای خشک را جمع کردم نه علفهای هرز را. برگشتم توی خانه که بتوانم بوی ناخوشایند داغی هوای بیرون را فراموش کنم.  دیروز وسط کار چهارپنج تا ویدیو  و پادکست را نصفه و نیمه شنیدم و ول کردم. اول ماجرای فلسطین و اسراییل. بعد یک میزگرد در مورد ایران بعد از جنگ. چند پیشگویی از مانوک خدابخشیان. چند ویدیو از چند آدم شاخص دیگر. یک ویدیو از یک سلبریتی که می‌خواستم ببینم چرا از سریال آمده بیرون و روان زخمی دردناکم با هیچ‌کدامش آرام نگرفت. فقط چیزهایی را فهمیدم که تقریبا قبلا هم می‌دانستم. اینکه جایی که امروز اسراییل فعلی است در زمانهای خیلی قدیم هم متعلق به آنها بوده ولی بعد از آنها گرفته شده. عبادتگاههایشان تخریب شده و دینشان ممنوع. پادکست رسیده بود به آنجاها که بابت یهودی بودنشان در کشورهای دیگر رانده شدند و در معرض توهین و تحقیر قرار گرفتند و می‌دانستم که بعد از این هولوکاست هست. ریشه شر عمیقتر بود پس. یک سرزمینی در یک گو...

◽️اگر جنگ خوب بود…

نمی‌دانم روز عوض کردن ملحفه‌هاست یا نه. ملحفه‌ها را یک هفته در میان عوض می‌کنم. روبالشی‌ها را هر هفته. حالا روزش را گم کرده‌ام.  دیروز شازده پیغام گذاشته بود. گفته بود مادرم التماس می‌کند بیا. می‌گوید که نان خالی با آب می‌خوریم ولی تو بیا. به خاطر قطع شدن واتزاپ چند روزی از خانواده‌اش بیخبر بوده تا اینکه آمده سر پروژه. موقع بمباران زندان اوین همانجا بوده. گفته بود وحشتناک بود. خدا کند جنگ تمام شود خانم مهندس. اگر جنگ خوب بود که ما اینطور آواره نبودیم دور از مادر و پدر و زن و بچه.  آخر پیغامی که برایش می‌گذارم یک قطره اشک می‌ریزد روی گونه‌ام. می‌گویم شازده برای وطن خودم و برای وطن تو آرزوی صلح پایدار دارم. جنگ نفرین است. لعنت است.  ساعت ۷/۵ صبح دیروز رسیدم خانه. پرده‌ها را زدم کنار. شمعدانی‌ها در عزای نبودنم لابد، سراسر رخت زرد پوشیده بودند. در خانه خنک دور از آفتاب برای چه خودشان را نابود کرده بودند؟ گلدانشان را بردن بالکن و برگهای زرد و گلهای در غنچه خشک شده را چیدم. گلدانم شکل تهران بعد از جنگ شد. با دو شاخه زنده و برگها و گلها و غنچه‌های از دست رفته و تک و توک برگ جو...

پروکسی!!!!

 می‌شه اگه کسی داره پیغام منو می‌بینه تو کامنت‌دونی تلگرام بنویسه که کسی اگه می‌تونه برای من پروکسی بفرسته از طریق ایمیل؟    sheydaetemad@mail.ir

درخواست پروکسی تلگرام

بچه‌ها لطفا لطفا لطفا پروکسی تلگرام برام بفرستین.   sheydaetemad@mail.ir

◽️آتش بس

◽️آتش‌بس   ساعت ۳ و نیم صبح با صدای حرف زدن همسایه کناری پشت پنجره بیدار شدم. گوشی را گرفتم دستم. تهران زیر آتش بود. که کماکان قطعم از جهان. منبع خبرم روبیکای وامانده است و آی-مسیجهای دریافتی.   حرف آتش‌بس بود. تلویزیون ترکیه را روشن کردیم. زردنبوی مالک جهان داشت برای خودش نوشابه باز می‌کرد که صلح را برقرار زده و همزمان در تهران پدافند می‌زد. در تهران من.   صلح چه کلمه دوری به نظر می‌رسد؟ یعنی می‌توانیم به خانه‌هایمان برگردیم؟ تو دیروز برگشتی خانه و گفتی که گلدان روی کانتر خراب شده. توت‌فرنگی بیچاره‌ام با آن همه غنچه… ولی خجالت می‌کشم غصه‌اش را بخورم با مردمی که خانه‌هایشان صدمه دیده یا از دست رفته یا جان عزیز خودشان یا خانواده‌شان…   هنوز سرعت اینترنت وحشتناک کند است. جنگ روایتها را باخته‌ایم. همه روایتها دست دیگران است. ما حتی راوی وحشت و آوارگی خودمان هم نتوانستیم باشیم.   دیروز اتوبان کرج را با ایست و بازرسی بسته بودند و ترافیک وحشتناک ایجاد کرده بودند. م...

درخواست پروکسی

بچه‌ها کسی می‌تونه پروکسی فعال تلگرام برای من بفرسته؟ لطفا به این آدرس برام ایمیل کنین:     sheydaetemad @mail.ir

◽️«مثل پروانه‌ای در مشت»

  کنار دریا باد می‌آمد ولی باد گرم بود. یک خرچنگ خیلی کوچک دیدم و تعداد زیادی ماهی مرده. عجیب بود. مردن ماهیها در ماسه‌ها. آن هم این همه نزدیک به دریا. احتمالا از لای بساط ماهیگیرها افتاده‌اند. خرچنگ ولی زنده بود و چنگالهای خیلی کوچکش را روی هوا تکان می‌داد.   با مدیر ساختمان صحبت کردم. صدایش خسته و بیحال بود. گفت یکی از همسایه‌ها تقاضا کرده که در پارکینگ پنکه بگذارند برای وقتهایی که از ترس بمب و موشک باقی‌مانده همسایه‌ها در پارکینگ جمع می‌شوند. همسایه کذایی ابربدهکار شارژ است که مدام دارد پیشنهادهای تخیلی ارائه می‌دهد.   هنوز حسابهای بانک پاسارگاد درست نشده و نتوانسته‌ایم حقوق کارکنان برج را بدهیم. مدیر ساختمان گفت دیشب خیلی بد زدند. خیلی.   ‌برادرم به مادرم زنگ زده و گفته زندان اوین را زده‌اند و نمی‌دانم خبر درست است یا نه. مچاله‌ام. به همسایه کناریمان زنگ زدم. محمودآباد بودند. گفت شاید اواخر هفته برگردند.   برق نداریم. صدای موتور برق ساختمان همسایه و بوی گازوئیل می‌آ...