▫️روز نوزدهم - قانون
ناخنهاى رنگى سنگين را برداشتهام. برگشتهام به دستهاى پير و لاغر قشنگ خودم. طبيعى مثل درختى. روييده بر لب جويبارى كه رد زمان روى تنهاش مانده. اين دستها يك عمر زندگى مرا اداره كردهاند. یک عمر روی کلیدهای ماوس و کیبورد دویدهاند تا نان من و بچهام را بدهند. تا نگذارند به خاطر نان، جانم را بدهم و تسلیم بمانم. اين دستها كودك مرا بزرگ كردهاند. اين دستها براى من و خانوادهام غذاهاى خوش آب و رنگ پخته اند. اين دستها ساليان سال نوشتهاند تا من خودم را لابلاى سطور نوشتههايشان پيدا كنم.
دستهای من، گاهی هوس میکنند به هیات دستان دیگری در بيايند. آن ديگرى كه حتى ديگر هيچكداممان - نه من و نه دستهايم - فريبش را نمىخوريم. آن دیگری که ناخنهای بلند مرتب رنگی دارد و نوک انگشتهایش پر از خراش نیست. من مىدانم كه خوابى كه زندگى براى من ديده همين بوده. همين كه هستم. همين زنى كه دويده، دويدن را بلد بوده و افسار زندگىاش را توى دستش گرفته بهرحال و به هر قيمتى و حالا ديگر هيچ رنگ و لاك و كاشتى نمىتواند رد گذر زمان را روى دستهایش پنهان كند.
اين دستها حداقل دو هزار روز دستهاى كوچك كودكى را توى خودشان نگه داشتهاند و هى زدهاند به آب سرد و گرم. اين دستها بيش از هفت هزار بار غذا درست كردهاند براى ما. اين دستها، نقشههاى زيادى را كشيدهاند روى كامپيوتر از خانههايى كه بعد باليده. ساخته شده و حالا براى كسانى "خانه من" شده. اين دستها حداقل ٩٠٠٠ روز پيچيده دور فرمان ماشين. مرا از اين طرف شهر رسانده به آن طرف شهر. اين دستها هزاران روز هزاران كيسه خريد را جابجا كرده. بارهاى سنگينتر از توان خودش را برداشته. برداشته بهرحال.
من به دستهايم افتخار مىكنم. به دستهاى پير و قشنگ و لاغرم با آن خراشهاى ريز كه بخشى از اثر انگشتهاى من شدهاند. با رد سنگين گذر زمان بر روى آنها كه حالا ساده و طبيعى، روى دامنم جا خوش كردهاند. دستهاى زنى كه از زندگى كردن نمىترسد. از رفتن توى دهان شير نمىترسد. از چرخاندن چرخ زندگىاش، از تنها بزرگ كردن بچهاش نمىترسد. اما از نااميدى مىترسد. از قوانين سياه مىترسد. از اينكه سياهى روى خانهاش، شهرش، كشورش بيفتد مىترسد. از اينكه ديگر نتواند به زبان فارسى زندگى كند مىترسد. از خوابهايى كه براى او و نيمى از جمعيت كشور ديدهاند مىترسد. اين زن نمىترسد و مىترسد. اين زن، همانطور كه به دستهاى بىرنگش روى دامنش نگاه مىكند فكر مىكند به تكه تكه كردن همه سياهيهاى جهان. تا جايى كه دستهايش، دستهاى پير و لاغرش جان داشته باشد و بعد مردن. آنطور مردنى كه سزاوار زنى باشد كه جرات زندگى كردن داشته.
شیدا
١٢ آذر ١٤٠٣