▫️روز سى و دوم : عدم تمکین
من هميشه آشپزى را دوست داشتم. حتى قبل از اينكه ازدواج كنم دستورهاى آشپزى توى مجلهها و روزنامهها رو جدا مىكردم و توى دفترم مىچسباندم. در خانه پدرى تقريبا آشپزى نكردم. چون حتى اگر مادرم مىرفت سفر، بابا دستى بر آتش داشت و نيازى نبود كه من بروم توى آشپزخانه.
آن موقع هنوز خانواده نيم نگاهى به پرنسس شدن من در آينده داشتند و كسى توقع همكارى در كار خانه و آشپزى از من نداشت. ولى من با هيچكدام آن خواستگارهاى پولدار ازدواج نكردم. اول رفتم دنبال درس. بعد رفتم دنبال عشق و همه آن چه كه مىشد در جبهه عشق باخت را باختم و ديگر متوجه شدم جهان هستى صلاح نمىبيند كه من پرنسس باشم. شواليه من كه نرسيد. آنى هم كه رسيد خودش كه شبيه شواليه نبود. پاى اسبش هم چلاق بود كه بماند.
همين تازگيها نوشتم كه دفترچهاى داشتم و دستور غذا تويش مىنوشتم و ذوق مىكردم كه برسم خانه و شام درست كنم. جايى در مسير آن ١١ سال زندگى مشترك، اصرار طرف مقابل به اينكه آشپزى وظيفه من است و بايد مدام آشپزى كنم و همه چيز بايد خانگى باشد و خريد از هر فروشگاه و ميوهفروشى به جز ترهبار حرامِ شرعى و فلان است، به مرور اين اشتياق را در من كور كرد. ديگر از آشپزى لذت نمىبردم. دنبال دستورهاى غذاى جديد نمىگشتم. طعمهاى تازه را امتحان نمىكردم. همان غذاهاى روتين و تكرارى را در مقياس زياد درست مىكردم كه به فرموده طرف مقابل هميشه يك چيزىاش كم بود يا زياد.
آدميزاد وقتى زياده از حد تحت فشار و نقد قرار مىگيرد ناخودآگاه خودش را از منبع آزار و فشارش دور مىكند. سعى مىكند در فاصله ايمنى قرار بگيرد و كمتر آزار ببيند. آشپزى منبع آزار من شده بود و من مدام ازش فاصله مىگرفتم. ماههاى آخر زندگى مشترك تقريبا آشپزى نمىكردم و يكى از چيزهايى كه اكس در جلسات مشاوره طلاق به مشاور گفته بود اين امتناع من از "هر كار زنانه" بود. حالا نمىدانم چه كسى كجا گفته بود كه آشپزى زنانه است بماند. مخصوصا وقتی ساعت کار من از ساعت کار او بیشتر بود و همه مسئولیت بچه هم به عهده من بود. من در راستاى سر برداشتن در برابر هرچيزى كه بايد تمكين كنم، آشپزى را تقريبا بوسيدم و گذاشتم كنار.
جدا كه شدم آن قابلمههاى بزرگ را با خودم نياوردم. رفتم دو سه تا قابلمه كوچك خريدم. اولين غذايى كه در خانه خودمان براى بچه آماده كردم ماكارونى بود با ناگت و بعد كم كم ديدم كه بدون آن صدايى كه مدام به من حس ناكافى بودن مىداد، از آشپزى بدم نمىآيد. دوست دارم كه طعمهاى جديد را امتحان كنم. دوست دارم دستورهاى آشپزى را تغيير بدهم و اصلا دوست دارم آشپزى كنم.
در اين سالها همه مهمانهاى خانهام را دوست داشتهام. هيچكسى را به اجبار مهمان نكردهام. مجبور به برگزارى ميهمانيهاى ملالآور بزرگ مقياس نبودهام. غذاهايم عموما تك وعدهاى هستند و اگر خانه باشم براى ناهار و شام غذاى جداگانه مىپزم. تمام اكسپورر اينستاگرامم دستور آشپزى است. تركى. فارسى. انگليسى. يك هو به سرم مىزند و براى خريدن يا سفارش دادن چيزى كه غذاى تازهاى بشود با آن درست كنم كلى کار انجام میدهم.
در واقع وقتى سايه اجبار و انتقاد از سر آشپزى من برداشته شد، من تازه يادم آمد كه من آشپزى را دوست دارم و ازش لذت مىبرم. آشپزى چيزى است كه دوست دارم بروم سراغش. دوست دارم به آن مشغول شوم. از لحظه لحظهاش لذت مى برم. بله. گاهى سخت مىشود شايد و ممكن است غر بزنم ولى در كل برايم خوشايند است و دوستداشتنى.
اين بلايى است كه اجبار و فشار سر آدميزاد مىآورد. باعث میشود از علايقش دست بکشد. حتى فراموش كند كه چيزى جز علايقش است. برای کسی که چنین میکند مدت مديدى طول مىكشد تا يادش بيايد كه از سالهاى دور اين علاقه وجود داشته و كسى آمده و در وجودش مخدوشش كرده و حالا باز بعد از گذر سالهاى طولانى، اين علاقه جان گرفته و باز زنده شده.
من الان دقيقا به اندازه مدتى كه متاهل بودم، از جداييم گذشته است. ١١ سال. حالا بعد از گذر اين همه سال است كه مىبينم بعضى زخمهایم دارند بهبود پيدا مىكنند و آن دختربچه درونم با دامنى بلند مىرقصد و باز با يك قيچى دستورهاى آشپزى را جمع مىكند. گيرم كه تكنولوژى پيشرفت كرده باشد و ديگر به قيچى نيازى نباشد و انگشتش را بزند روى گزينه سيو اينستاگرام.
آها. شما آن کلمه آشپزی را بردار به جایش بگذار هرچیزی که دلت میخواهد. باز هم متن درست رد میآید گمانم.
شيدا
۲۴ آذر ١٤٠٣
پ.ن. دو روز از چله عقب افتاده بودم که جبران کردم.