▫️معناى پنجم : مبارزه
پیش تو، چه توسنی کند عقل؟
رام است، که تازیانه از تست*
جوان و عاشق كه بودم يكى از من پرسيد: «بين كسى كه واقعا دوسش دارم و كسى كه خيلى دوستم داره كدوم رو بايد انتخاب كنم؟» من چى جواب دادم؟ جوابى شايسته يك جوان عاشق كه عشق كور و احمقش كرده. گفتم اگر واقعا دوستش داشتى اين سوال را نمىپرسيدى و با تبختر خاص آدمى كه در مبارزه براى عشق پيروز شده، خرامان رفتم. مبارزه، يكى از چيزهاييست كه به زندگى معنا مىدهد.
معنابخشى مبارزه، گمانم براى من توى زندگيم تيغ دو لبه بوده. يعنى مبارزه، به چيزى معنايى بيش از آنچه كه ارزشش را داشته داده و همين معنا، گمراهم كرده و سالهاى طولانى من را به بيراهه كشانده است.
من و اكس، سه سال براى ازدواج جنگيديم. مخالفت خانواده اكس، رابطه معمولى ما را تبديل به يك حماسه كرد. ديگر ژنرالهایی شده بودیم که داشتند در ميدان نبرد براى چيزى فراتر از رسيدن دو نفر به هم و جشن جورابهاى گوله شده در گوشه اتاق خواب و گلايه از طعم قرمه سبزى، مىجنگيدند. مىجنگيدند چون معناى زندگيشان شده بود. چون فكر مىكردند اگر ببازند زندگى را باختهاند.
پيروزى در آن مبارزه، بزرگترين باخت زندگى من بود. من ١١ سالام را باختم. سالها طول كشيد بتوانم هاله تقدس و معناى كاذبى را كه مبارزه روى زندگىام انداخته بود كنار بزنم و به رابطهام آن چنان كه بود نگاه كنم.
رابطه دو تا آدم با هم كه اگر اينترنت نبود، هيچوقت راههايشان به هم نمىرسيد و نبايد هم مىرسيد. داستانى پر آب چشم از عشقى كه اگر ناكام مىشد، احتمالا بعدها من دستمايه داستانهايم قرارش میدادم و چون ناكام نشد، خودم داستانش شدم. خودم چرخيدم در گردابش. خودم غرق شدم و خودم خودم را نجات دادم.
هرکسی هر جا که برای چیزی میجنگد، صبح، جان بیشتری دارد برای بیرون کشیدن خودش از تخت و شیرجه زدن در روزمره. اما آیا هر مبارزهای واقعی است؟ آیا معنایی که مبارزهای بیمورد موقتا به زندگی میبخشد ارزش آوار بعدش را دارد؟ زن دانا در آستانه ۵۰ سالگی میگوید نه! برای داشتن هیچ کس توی زندگیات نباید بجنگی. اگر آدم تو باشد که همه چیز بهم چفت و بست میشود. هزار بیراهه هم که بروی باز میچرخد و برمیگردد به تو. اگر آدم تو هم نباشد، مبارزه و پیروزیات بیهوده است. چیزی به بیهودگی زندگی بدون معنا. وقتی داری معنای زندگیات را از مبارزه میگیری، باید خیلی مواظب باشی که داری برای چه و چرا میجنگی. چنین گفت زن دانا در خانه اش روی کاناپه قرمز در یک صبح زمستانی…
شیدا
۷ بهمن ۱۴۰۳
شعر اول پست هوشنگ ابتهاج